00:00
00:00
...در حال بارگذاری

فیک جونگ کوک [فراموشی] پارت دهم - Part 10 | کپ |

29 بازدید

    گزارش فیلم

    حمایت نیس..بازدید نیس..عرررر...اگه اینطوری پیش بره پارت بعدی پارت اخره:/ _________ -ولی چی؟ /تو منو ول کردی... -من تورو ول کردم؟ /برام سخت بود اره..قراره سخت تر هم بشه..!چونکه نمیدونم..کار تو بوده یا فوتوشاپ خانم و اقای جئون..ولی هرچی بوده..باعث شد..من این بار سنگین رو خودم تحمل کنم..بچه ی توهم هست ولی..این بچه رو هفت ماهه من نگه داشتم.. -ا.تت من دوس.تتت دارممم چرا نمیفهمی؟بهم باور کن من با کسی دیگه ای جز تو تو را.ب.طه نبودم..! /باورت میکنم..ولی این احساسات لعنتی بعد ح.ا.م.ل.ه شدنم..هق ... از زبان کوک رفتم کنارش نشستمو بغ.لش کردم... -ا.ت این شعرو یادته؟ (نمیدونم چقدر دوست دارم...تو خیلی زیبایی...همیشه واسه من ب.اش .. تو چقدر کیوتی...) /(خندیدم) من این شعر و هر شب واسه خودم میخونم... -میدونم...! /از کجا میدونی؟ -مگه تو بدون اون شعر هم میتونی بخوابی؟ /اره .. من نصف روزم تو خوردن و خوابیدنه -ا.ت معلومه ! تو ح.ا.م.ل.ه ای (خنده) /به من نخند به دخترخودت بخند -دارم به دوتاتونم میخندم:) /ببخش منو.. -چرا؟ /باید بهت اعتماد میکردم...می خیلی دخ.تر بد.یممم (و گریه -_- ) -هی دخت.ر ب.د من گریه نکنن!اگه گریه کنی منم گریه میکنما:> /بباشه اشکامو پاک کردم.. -افرین...حالا بلند شو باهم بریم وسایلاتو جمع کنیم بریم /کجا؟ -اونش دیگه سوپرایزه! /باشه... -صبر کن ببینم /؟؟ -این همون لباسه که من خریدم نیس؟ /کوک تو هزار تا لباس واسم خریدی از کجا این یادته؟ -معلومه یادمه...اولین لباسی که برات خریدم بود وسایلارو و جمع کردیم و گذاشتیمشون تو ماشین.. نشستیم تو ماشین...حرف بینمون رد و بدل نمیشد که دستشو گذاشت رو دستم.. برگشتم سمتش ..بهم خندید ولی صورتش مستقیم به سمت راه بود.. صحبتو باز کردم /میدونی چه زمانای شیرین رو از دست دادی به خاطر کارای من..؟ -چه زمانایی رو؟ /وقتی که فهمیدم بچ.م دختره...وقتی که صورت کوچیکشو دیدم...وقتی که صدای قلبشو شنیدم..وقتی که... (نزاشت صحبتمو ادامه بدم) -ولی من اینارو از دست ندادم و نخواهم داد... حرفی نزدم...ورسیدیم ...یه خونه بزرگ و ...(صبرکن ببینم؟) /اینجا کجاست؟ -به خونت خوش اومدی /اینجا..خونه ی پدرومادرت نیست مگه؟ -ا.ت کم حرف بزن برو تو من میگم میارن وسایلاتو رفتم داخل همه جا تاریک بود که یهو چراغا روشن شد.. همگی باهم:تولدت مبارک ا.تتتتتت /منی که تو شوک بودم پشت پشی رفتم که خوردم به کوک -صبرکنین ببینم..حواستون کجاس؟امروز خواستیم به ا.ت خوش امد گویی بگین تولد ات امروز نیست که:/ همه ضایع شدن /عیب نداره کوک ... ب.غلش کردمو و گفتم : /مرسی عزی.زم خانم و اقای جئون از بالا اومدن کوک که حسابی نارااحت بود اصلا توجهی نکردومیخواست منم ببره کنار که لونا و تهیونگ (دوستام؟ ) گفتم صبرکنین خانم جئون:به خاطر این اتفاقایی که باعث شد شما جدا شین ...متاسفم..رئیس کمپانیتون این پیشنهاد رو به ما داد...همه کار رو اون کرد و ما فقط نقش کسی که اون کارو کرده (مثلا الکی) داشتیم... کوک..مارو ببخش...واسه بخشیدنتون..واسه هرسه تاتونم این هدیه هارو خریدیم... این مدال خوشگل واسه عروس قشنگنم ... این دسبند کوچیک واسه ی نوه ی گلم...این ... ساعت...برای پسرم .. -ممنون /ممنون ...بعد چند مین..کوک گفت..ولی اصلی کاری مونده...طبقه ی بالا که واسه ماس..خونه ی خودمون رو نشون ندادیم اخه! یواش یواش از پله ها رفتم بالا.. /ولی کوک این پله ها واسه من سخته! -تو خونه ی خودت چطوری از پله ها میرفتی بالا ..؟ نگران نباش اینجا اسانسور داره.. /اوکی رفتیم بالا -اینجا..خونه ی ماست!!قراره اینجا زندگی کنیم...البته پایین واسه مامان بابامه..هروقت اذیت شدی میتونیم از اینجا بریم..الان که تو نیاز داری کسی مواظبت باشه..اینجا واست بهتره!!...این اتاق هم اتاق دوتامونه /وای خیلی کیوته... -برو تو ... /کوک مشکوک میزنی.. -نگران نباش برو تو... رفتم تو که اومد و در رو قفل کرد.. -ا.ت برو روی میز کنار تخت رو ببین!...دیدم یه چیزی هست اونجا رفتم برداشتم و بازش کردم...یع مدال خوشگل که روش یه کلید قلبی بود رو دیدم...کوک اومد نزدیک تر و بهم گفت -میشه..باهام..از.د.و.اج کنی؟ با صورتم جواب مثبتمو دادم... گردنبند رو گرفت و به گر.دن.م بست... -خیلی بهت میاد...ببخشید که زودتر بهت ندادم.. که نزدیک تر اومد اندازه ای که فاصلم.ون تا 1 میلی متری بود...ل.ب هاشو تو ل.ب هام جا کردو ار.و.م می.ب.وس.ید... . . تا پارت بعدی حمایتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت یادتوننننننن نره نشر . لایک . کامنت. فالو