00:00
00:00
...در حال بارگذاری

فیک جونگ کوک [فراموشی] پارت نهم - Part 9 | کپ |

8 بازدید

    گزارش فیلم

    نشسته بودیم که ا.ت اومد... *بهش چیزی نگو ها... @باشه /سلامم بچه ها صبحتون بخیر @*سلاممم :) از زبان لونا.. رفتم یکمی طرف ا.ت و بهش گفتم: *کوچولو چیکار میکنه؟ از زبان ا.ت : من که هنگ کرده بودم به تته پته افتادمو گفتم /مرسی *میخوام چند روزی پیشت بمونم مواظبت باشم..! /ولی من حالم خوبه! *ا.ت الان حالت خوبه ممکنه یه چیزی بشه خدانکرده... . بعد از چند ساعت... از زبان ا.ت: کلاس تموم شد منم بلن شدم از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین شدم ... تو خونه زنگ زدم به کاترین (کاترین با # ) #سلام /سلام خوبی؟ #سلام مرسی تو خوبی؟ /اره .. #چ عجب ؟ /میگم میتونی بیایی پیشم کارت دارم؟ #باشه /مرسی #پس میام میبینمت /اوکی... نشسته بودم داشتم تلوزیون میدیدم ک زنگ خورد.. /بله؟ #منم /بفرما #سلام عزیزم خوبی؟میدونی چقدر دلتنگت بودم؟ /منم همینطور بشین #خوب بگو ببینم چیکارم داشتی؟ /چیزه یه چیزی میخوام بگم ولی خجالت میکشم #ن بگو /من..بچ.ه دارم..!خودشم از جونگ کوک.. #شوخی میکنی؟نه؟ /نه راس میگم..اینم ازمایشم.. #این که خیلی خوبه ولی کوکککک؟؟؟ /نمیخوام بدونه #ولی اینطوری که..وقتی بچه بزرگ بشه بهش چی میگی؟ /نمیدونم.. #باید بهش بگی!تو چطور میخوای تنهایی بزرگش کنی!خودشم اونم حق داره!بچشه /ولی خودت میدونی که اون... #اره میدونم..ولی مگه خودت نگفتی اونروز کوک بهت گفته که اونا همش فوتوشاپ بوده؟ /اوهوم .. ولی نمیتونم بهش اعتماد کنم..#باشه من نمیتونم دخالت کنم..چند ماهته؟ /دو #وایی پس چرا الان بهم گفتی؟ /منم تازه متوجه شدم..#اوکی..چیزی خوردی؟ /نه..#تو بشین خودم درست میکنم /اوکی مرسی... از زبان تهیونگ:بعد اینکه از دانشگاه در اومدم رفتم خونه ی کوک.. -چه خبر داداش؟ @هیچی سلامتی..اومدم یه خبر خوب درباره ی ا.ت بهت بگم.. -چه خبری؟ @ا.ت خانم شما بچه داره :) خودشم پدرش هم شمایی خخخخ -واوو..چی میگییی (گریه شوق) (کوک از رو مبل بلند شد) -راستی میگی؟ولی چطوری؟ @نمیدونمم دیگه.. -چن ماهشه؟ @نمیدونم لونا که میگف 2 ماهشه -کیوت بابا حتما خیلی کوچولوعه!(مثل خودتتتتتتتت) @مبارکه -مرسی @ولی نرو پیشش .. لونا میگفت نمیخواد بهت بگه -یعنی چی من باید بدونم اگه شناسنامه بگیره میخواد چیکار کنه؟باید باهام ازدواج کنه @صبر کن کمی بگذره شاید خودش بهت گف... -اوکی چند ماه بعد.. از زبان کوک:هر ثانیه دنبالش میکردم که ببینم حالش خوبه... از زبان ا.ت:دیگه تقریبا هفت..هشت ماه شده بود...دکتر ماشین و سرپا ایستادن رو واسم ممنوع کرده بود.. دیگه دانشگاه نمیرفتم...بیشتر لونا و کاترین پیشم میموندن این چن ماه...با لونا رفته بودیم بیرون یکم خرید مرید کنیم *ا.ت هنوزم مطمعنی نمیخوای به کوک بگی؟(فهمیده بود دیگه تو این چن ماه) /نمیدونم.. *تو از طرف پولی که بهت از دانشگاه و البوم هات بهت فرستاده میشه که نمیتونی همه چیز خودتو بچتو بدی که بابا مامانت هم تا کی میخوان از امریکا برات پول بفرستن؟ها؟ /شاید..رفتم به بابام گفتم شرکت زد به نامم از اونجا که میتونم در امد خوبی داشته باشم.. *چرا بهش نمیگی؟این دخترکوچولو تو میخوای تا کی تنها بزرگ کنی؟ /نمیدونم..منو برسون خونه... *باشه..که اینطور رسیدم خونه..وسایلارو برمیداشتم که لونا گف *دختر صب کن من برمیدارم... /باشه *به تو کی گفته واسه خودت این همه لباس بخری:/ انگار لباس دیگه تو دنیا نیس /اوف چقدر غر میزنی دوست دارم دیگه *از دست تو لباسامو گذاشت تو اتاقمو گف *من دیگه برم توهم چیزای سنگین برنداری ها میکشمت /(با خنده) باشه بابا خداحافظ... رفتم لباسای خرگوشیم که جونگ کوک واسم خریده بود پوشیدم(توهم فقط اونارو میپوشی) /ای از دست تو بچه به خاطر تو لباسام واسم تنگ میاننننننننن (عجب مادری خخخ) /حالا که لونا رفته بزار برم یکم چیپس بخورم (خنده شیطانی) ..از اتاق در اومدم که در زنگ خورد.../وایییییی از دست این لونا رفتم به طرف در /اه لونا چی میخوای من خوبم دیگه... در رو باز کردم و به یه نفری روبه رو شدم به اسممم جونگ کوک! (با تعجب به صورتش نگاه میکردم که اومد تو ) /سس...سلام -سلام /چیزه من بهت توضیح میدم... -لازم نیس بدی خودم میدونم.. نشسیت رو مبل و پاهاش روی هم گذاشت -بشین دیگه چرا سرپا ایستادی مگه نمیدونی خوب نیست منی که با یه عالمه سوال تو مغزم و تعجب رفتم نشستم... -چند ماهشه؟ /هفت..یعنی تقریبا هشت -دختره یا پسره /د..دختره اشک تو چشمای کوک جمع شده بود معلوم بود ولی بروز نمیداد.. -میدونی که باید ازدواج کنیم؟ /چ..چرا؟ -چون این بچه باید شناسنامه داشته باشه .. و باید پدر مادرش هم اسمشون تو شناسنامهی هم باشه! ... -ا.ت..چرا هیچی بهم نگفتی؟برات سخت نبود که تنهایی کاراتو انجام بدی؟این مگه بچه منم نیست؟ /هس ولی... -ولی چی؟ . ادامه دارد عزیزان :) حمایت ففراموش نشه!