00:00
00:00
...در حال بارگذاری

وقت خوابه کوچولوهای من _ داستان کوتاه و شیرین

21 بازدید

    گزارش فیلم
    mr Snake )Eva.zz) mr Snake )Eva.zz) 10 دنبال کننده

    ملکه کریسالیس روی تخت سیاه و سنگی خود نشسته بود که احساس کرد چیز گرمی روی پشتش است به آرامی چرخید و پهپاد کوچکی را دید : کیتا اینجا چی کار میکنی تو باید الان خواب باشی کریسالیس به آرامی تغییر کوچک خود را روی تخت سلطنتی خود گذاشت،  کیتا گفت : اووم ملکه من ، درخواستی از شما دارم کریسالیس به آرامی پشت او را نوازش کرد : خوب ادامه بده : من ... من میخواستم....میشه برامون یه داستان بخونی ؟ کریسالیس از این حرف شوکه شد اما جرعت نه گفتن به آنها را نداشت : باشه برو یه کتاب بیاور و بقیه را هم جمع کن کیتا با سرعت به سمت کتاب خانه رفت و درست پنج دقیقه بعد با یک کتاب و چند پهپاد و چند پوره کوچولو بازگشت و روی پشت ملکه نشست ،پوره ها هم روی اون نشستند و بقیه پهپاد ها هم کنار دست پای اون جا خوش کردن این چیزی نبود که کریسالیس از آن احساس ناراحتی کند به آرامی کتاب را باز کرد : در روز گاری در سرزمین جادویی اکواستریا،  هیچ چیز مثل حال نبود اسب هایی سفید رنگ مانند دود در هوا بودند و زمستانی ابدی برای اکواستریا آورده بودند اما با عشقی که پونی ها نسبت به یکدگر پیدا کردن همه چیز دوباره به حالت خود باز گشت ....: اوممم عشق یک منبع تغذیه مناسب ، البته من الان تقریبا پر هستم پوره کوچکی به نام پینا این را گفت . کریسالیس خندید و پوره کوچک خود را بوسید و بعد به خوندن ادامه داد بعد از آن سرزمین اکواستریا ارامش خود را داشت تا اینکه موجودی شروع به ایجاد هرج و مرج کرد و دنیایی عجیب برای اکواستریا یه رقم زد.....چند دقیقه بعد صدای خروپف های کوچکی بلد شد کریسالیس کتاب را زیر تخت خود گذاشت و به آرامی زمزمه کرد : وقت خوابه کوچولوهای من و بعد بوسیدن تک تک آنها به خواب رفت