00:00
00:00
...در حال بارگذاری

در سوگ داریوش مهرجویی: غروب ناگهان با صدای علیرضا قربانی

124 بازدید

    گزارش فیلم

    بلوری ها آمدند... مشد حسن به داد گاو ات برس... هنوز باور چنین پایانی برای کارگردان شهیر سینمای ایران، داریوش مهرجویی سخت است، آنهم نه در خیابان و کوچه و پس کوچه...که در خانه اش! مهرجویی و همسرش را در ویلای شخصی شان در کرج، دشنه آجین کردند، به چه گناهی؟ کسی نمی داند من به لحظات پایانی این پیرمرد هنرمند و همسرش فکر می کنم چقدر درد کشیده است در لحظات آخر عمر؟ آیا مقتولین مرگ یکدیگر را دیده اند؟ چه اتفاقی برايشان افتاده؟ آیا زجر کش کرده اند آنها را... ظاهرا بلوری ها بعد از ۵۴ سال ، مهرجویی را پیدا کرده اند و انتقام سختی ازو گرفته اند مثل فیلم گاو... جامعه ای سنتی، یک روستا، مردمانی معصوم، و در میان آنها مردی باز هم معصوم تر، مشد حسن، و «گاو»ی که نماد و نشانه ای روشن از زایش و باروری است، گاوی که در فیلم باردار نیز هست و این دو چندان بر تراژدی در راه می افزاید. گاو، نماد جامعه ای بود که در حال از دست رفتن بود و مردمان این جامعه هر یک به نوعی تلاش می کردند شاید به گونه ای از نابودی اش جلوگیری کنند. به همین دلیل نیز بود که اگر مهرجویی از آمریکا بازگشته، اصالت و خلوصی عمیق در این جامعه می دید، چه در سینما و چه در سایر هنرها «گاو»، اما تاثیری شگفت انگیز بر جای گذاشت، گذشته از دست رفته ، معصومیت نابودشده که شک نسبت به دست داشتن «بلوری» های «بی دین و ایمان» ی که حتی از چند گوسفند یک روستایی فقیر هم نگذشته بودند، و نمی گذرند! را همچون سایه ای تهدیدانگیز بر خود حس می کرد. در سکانسی که مشد حسن قصه ما، در صحرا، با گاو ش عشق می کند، با تصویر دور دست «دشمنان» تهدیدکننده، یا همان بلوری ها قطع می شود. تصاویر شب هراس ناک روستا، با روزی که «به ظاهر» هیچ خطری را در خود ندارد، اما با «مرگ بی دلیل» گاو «باردار» و مصیبت و «بلایی که خدا نازل کرده است» پایان می گیرد... بلوری ها، بلایی آسمانی بودند که نازل شده بود بر مردم فقیر، اما نجیب روستا. غروب ناگهان و خونین داریوش مهرجویی و همسرش ، مردم را وحشت زده کرده و غمناک، روحش شاد روانش قرین رحمت واسعه الهی باد...