00:00
00:00
...در حال بارگذاری

رمان شب اول( پارت ششم)رمان داخل کپشن

6 بازدید

    گزارش فیلم
    از آپارات رفتم:» از آپارات رفتم:» 36 دنبال کننده

    روزه عروسی میرسد... ارسلان و دیانا هردوتاشون خیلی خوشحالن. ارسلان منتظر دیانا میمونه تا بیاد که دیانا رو برسونه آرایشگاه... دیانا سوار ماشین شد ارسلان دیانا رو گذاشت آرایشگاه و رفت تا واسه ماشین گل بزنه... ارسلان همه ی کار هارو کرد... منتظر تماس دیانا شد اما زنگ نزد.ارسلان کمی نگران شد رفت دم درب آرایشگاه در زدو گفت:( ببخشید خانم رحیمی کارشون تموم شد؟. خانم آرایشگر گفت ایشون خیلی وقته رفتن... ارسلان خیلی نگران شد و قلبش شروع به تپش کرد... به دیانا زنگ زد اما گوشیش خاموش بود... همه ی مهمون ها منتظر بودن.. پدر ارسلان بهش زنگ زد ارسلان گفت:( دیانا نیست و همه چی رو توضیح داد... همه ی مهمون هاهم نگران شدند.. ارسلان خیلی گریه کرد و ناراحت شد...:)»»»»»»»»پایان قسمت ششم